سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وب نوشته مهدی میانجی

پلاک حسین، بوسه زینب بود بر گلوی خشکیده اش

بدترین لحظه پروانه، افتادن از چشم پر ناله شمع است. و این تنها لحظه ای است که می شود پروانه را پرناله دید.تلخ ترین لحظه مجنون، افتادن از چشم محزون لیلاست. و بزرگی« مجنون» ها به بزرگی« لیلا»یشان است. به تعبیر من، در حشر هر مجنونی با لیلای خویش محشور است.

تلخ ترین لحظه پلاک، ترس از نیافتن پلارکی است دیگر، تا بر دامان او چنگ بزند و بر گلوی او بوسه. و این بوسه همان بوسه زینب است بر گلوی خشکیده حسین.حسین هم پلاک داشت، پلاک حسین، بوسه زینب بود بر گلوی خشکیده اش. حسین هم در قتلگاه، در آغوش زهرا ،بوی بهشت می داد و پلارک هم بوی بهشت می دهد در بهشت زهرا.. تلخ ترین لحظه بی سیم، قطع شدن سیم است توسط اهل بیم، هنگام فریاد زدن مهدی که  « نگذارید ولایت تنها بماند». آنها بیمشان از ولایت بود و هست و خواهد بود. بیم آنها بدخیم است و  پایان شب پرستی آنهاست. بگذار اهل بیم، سیم را هم قطع کنند، اما مهدی بدون بی سیم هم، به سیم آخر زده بود و در جزیره مجنون به خط خون نوشت که «لیلای ولایت را تنها نگذارید».عباس هم بی سیم داشت. قلب عباس بدون سیم به قلب حسین وصل بود.عباس..عباس...به گوشم....قلب عباس از پشت بی سیم، چنان رمزی با قلب حسین حرف می زد که غیر خودی که هیچ ،خودی هم نمی فهمید این رمزها را.

 تلخ ترین لحظه سربند، در بند دیدن آنهایی است که شعار سربندشان تغییر موضع نموده از «حی علی الولایه» دیروز به «حی علی الفتنه» امروز. تلخ ترین لحظه طلائیه،دیدن طلایه دارانی است که دیروز خاک پایشان سرمه چشم طلائیه بود و امروز رد پایشان در میدان دوپهلو، خیابان فتنه، کوچه غفلت جا انداخته است. و تلخ ترین لحظه فردا،امروز آنهایی است که موضعشان همان موضع نماز جمعه است.  

و یک سوزن هم به خودمان: بدترین لحظه ستاره، افتادن از چشم پر آه ماه است. بدترین لحظه ستاره افتادن از مصاف است.کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا....هنوز هم کربلاست و اینجا مصاف ماست...

http://javanemruz.persianblog.i